قدح لاله

می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم

طبقه بندی موضوعی

امروز پنجمین سالگرد ازدواجمان است.

پنج سال از زمانی که عهد کرده بودیم تا آخر عمر کنار هم باشیم و با هم به خدا برسیم گذشت.

پنچ سال به عهدمان وفا کردیم و امیدوارم هر دو وفادارترین باشیم در این راه پر پیچ خم زندگی. پنچ سال کنار تو بودن برایم به اندازه پنج قرن ارزش دارد. 

نگاهت که هیچ وقت از من دریغ نکردی، روی ماهت که هیچ وقت از من برنگرداندی، کلام دلنشینت که همیشه گوشنواز بود، دستان مهربانت که همیشه نوازشم دادی و در آخر قلب پر مهرت که همیشه باصفاتر و عاشق‌تر از قبل دوستم داشتی؛ مهمترین و گرانبهاترین ثروتی بود که در این پنج سال نصیب من شد.

خوشحالم که به پای عهد و پیمانمان تلاش کردیم؛ تلاش به معنای واقعی. من و تو با هم قدم به قدم و شانه به شانه در راهی که برایمان ناشناخته بود وارد شدیم. راهی که در آن باید یاد می‌گرفتیم کنار هم بودن، دوست داشتن، درک کردن، ساختن و گذشت کردن یعنی چه؟

با هم خندیدم، با هم گریه کردیم، با هم صبوری کردیم  و با هم خواندیم و ورق زدیم برگ‌های کتاب زندگی‌مان را. با هم یاد گرفتیم و تمرین کردیم و عمل کردیم.

امروز از صمیم قلب و با تمام وجود به تو افتخار میکنم و فریاد میزنم دوستت دارم و بهای آن هرچه باشد، باشد. 

من در کنار تو یاد گرفتم که برای عاشق بودن و عاشقانه زندگی کردن باید سخت تلاش کرد. از تو سپاسگزارم که در راه عشق کنارم هستی.

پس باش همیشه تا با هم عشقمان را به عشق حقیقی و جاودانه و یکتا پیوند بزنیم و تا ابد کنار هم بمانیم و زندگی کنیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۱۸
فاطمه لطفی آذر

تصویر ساده شده دخترم حنانه خانوم ۴ بامداد ۲۰ مرداد

 

پا به پای کودکی هایم بیا 
کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن 
باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو 
با کسی جز دوست همبازی نشو

حسرت پرواز داری در قفس؟ 
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ 
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ 
آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان 
ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن ! 
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد 
سادگی هایم به سویم باز گرد !

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۳
فاطمه لطفی آذر

تو رستوران به همراه همسر و دختر کوچکم نشسته بودیم. یه پیتزا دوتایی خوردیم و داشتم با بی میلی سیب زمینی سرخ شده میخوردم که یه پسرک فال فروش وارد رستوران شد. ظاهر کثیف و نا مرتبی داشت ولی مودب و متین راه می رفت . بدون اینکه به غذای کسی نگاه کنه فقط اومده بود که فال بفروشه. با خودم گفتم حتما گرسنه است که رستوران رو انتخاب کرده برای فروش. اومد سر میز ما و گفت فال بخرید، گفتم فال نمیخوام ولی این سیب زمینی های سرخ شده رو ببر و بخور. پیش خودم فکر میکردم که خیلی دارم بذل و بخشش میکنم، اما پسرک با غرور خاصی روش رو برگردوند و گفت نمیخوام و رفت سر چند میز دیگه و از رستوران خارج شد.

برام جالب بود پسری تو سن و سال اون چنین غروری داشته باشه و برام سوال بود که چرا واقعا قبول نکرد؟ یه حسی داشتم انگار یه جورایی دیگه این من بودم که به اون نیاز داشتم که حداقل این سیب زمینی ها  رو بهش بدم اگر کاری برای بهتر شدن زندگیش ازم بر نمیاد.

از بیرون رستوران داشت نگاهم میکرد، بهش اشاره کردم که بیا داخل . دوباره اومد پیشم

بهش گفتم: چرا سیب زمینی نمیخوری برش دار و ببر،

گفت: ازم فال بخر

گفتم: اگه فال بخرم سیب زمینی ها رو میبری؟

گفت: آره

ازش فال گرفتم و سیب زمینی ها رو دادم. ولی احساس میکردم چیزی که اون پسر بچه به من داد خیلی بیشتر از سیب زمینی های سرخ شده ای بود که من بهش دادم.

اون بچه به من یاد داد که هیچ وقت غرور و شخصیتت رو به خاطر رسیدن به نیازها زیر پا نذار.

اون بچه به من یاد داد که بزرگی و کوچکی آدم ها به سن و سالشون هیچ ربطی نداره.

و بزرگترین درسی که به من داد این بود که همون قدر که یک نیازمند به کمک احتیاج داره به همون اندازه یا حتی بیشتر از اون من نیاز دارم که دست نیازمندی رو بگیرم تا دلمرده نشم تا انسانیت از بین نره تا خدا هم به وقتش دستم رو بگیره. همه ما در جامعه به وجود هم نیازمندیم فقط ظاهرها با هم متفاوت هست و نیاز و بی نیازی در مواجهه افراد با هم به طرز عجیبی در هم آمیخته و انگار اگر بی نیاز ترین انسان جامعه هم که باشی نیازمندترین هستی در مقابل کمک و دستگیری از کسانی که ما به اشتباه به آنها نیازمند میگوییم.

این اتفاق جالب من رو به یاد سوره مبارکه ماعون انداخت که خداوند میفرماید:

به نام خداوند بخشنده مهربان

آیا کسى که روز جزا را پیوسته انکار می‏کند دیدى ؟ (1) 

او همان کسى است که یتیم را با خشونت میراند ، (2) 

و (دیگران را) به اطعام مسکین تشویق نمیکند! (3) 

پس واى بر نمازگزارانى که... (4) 

در نماز خود سهل ‏انگارى میکنند، (5) 

همان کسانى که ریا میکنند، (6) 

و دیگران را از وسایل ضرورى زندگى منع می‏نمایند! (7)

 

پ.ن: حالا این حقوق های کلان مسئولین جامعه و غارت بیت المال توسط کسانی که ادعای مسلمانی میکنند و سهم خواهی برخی از سفره انقلاب و در مقابل اونها مستضعفینی که جز خداوند متعال هیچ یار و یاوری ندارند، کلاف سر درگمی شده در فکر بسته من، و من نمیدونم در این جامعه ای که انگار رو به زوال هست چطور باید راه سعادت رو پیدا کرد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۰
فاطمه لطفی آذر

 

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چتر را باید بست،
زیر باران باید رفت .
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد .
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت .
دوست را، زیر باران باید جست .
زیر باران باید بازی کرد .
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد. نیلوفر کاشت، زندگی تر شدن پی درپی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه " اکنون" است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۸
فاطمه لطفی آذر

مادرم! 

چه گذشت بر تو در این کوچه... که حتی سنگ فرش حرم حس غربت تو را کمرنگ نمیکند!
آمدم  مدینه اما چه آمدنی که حسرت دیدارت در قلبم صد چندان شد 
همه جا عطر حضور تو بود و همه وجودم  در به در  یافتن نشانی از تو
و این در به دری و حسرت شد تنها یادگار مانده از سفر به شهر پر از حادثه مدینه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۳۸
فاطمه لطفی آذر

قدیما رسم بود اگر کسی عزادار می شد نمک به زخمش نمی ریختند ولی گویا بعضیا آن قدر از این حادثه ذوق زده شدند تا دق دلشان را سر دین و دین باوری و شعائر دینی خالی کنند که یادشان رفته گروهی از هموطنانمان ناباورانه کشته شده اند و باید خوشحالی شان را چند مدتی در دلشان پنهان  کنند و خود را به سرعت لو ندهند!!!
ای کاش کمی مطالعه می کردند تا بدانند کسی در عربستان دنبال خدا نیست. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است و در عربستان گم نشده که حاجی پیدایش کند. 
حاجی وقتی حاجی می شود که مستطیع شده باشد و وقتی مستطیع شدباید خمس پولش را داده باشد . پس حاجی با پرداخت خمسش قلب کودک سرطانی را شاد کرده و با پول خمس و زکاتش اشک شوق بر چشمان عاشق آن مادر فقیر جاری کرد و. ...
آری ؛ اگر همه آن 17 میلیون ایرانی که برای دیدن کنسرت ابی در دوبی و گردش در سواحل آنتالیا و پاتایا و... میلیاردها تومان خرج کردند هم مثل حاجی ها مجبور بودند پولی برای  کمک به مستمندان خرج کنند دیگر انتظار وصال دوجوان سال ها به طول نمی کشید. 
اگر علاوه بر این همه صدقات و انفاق ها و اطعام هایی که مذهبی ها می کنند ، غیر مذهبی ها هم چنین سخاوتمندانه عمل می کردند مشکلات جامعه زودتر حل می شد. 
آری ای حاجیانی که در مسیر انجام دستورات الهی هم بذل مال کردید وهم با توطئه و حماقت آل سعود که بازماندگان آل سفیانند جانتان را گذاشتید حجتان مقبول و سعیتان مشکور.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۰
فاطمه لطفی آذر

"بر آل سعود لعنت"
♥•٠·


لعنت به جفا کردن شورای سقیفه
لعنت به خلافت ، به ولیعهد و خلیفه

لعنت به رژیمی که شده نوکر کفار
لعنت به خبیثی که شده حاکم جبار

لعنت به هجومی که دهد بوی خیانت
لعنت به دلاری که شده خرج جنایت

لعنت به تمام سلفی های سعودی
لعنت به شیوخ عرب پست یهودی

لعنت به نشستی که شود حاصل آن جنگ
لعنت به سران عرب خائن صد رنگ

لعنت به در و پیکر اسلام دروغین
لعنت به تو ای مفتی خارج شده از دین

لعنت به تز داعش و وهابی ملعون
لعنت به تب توطئه در لابی صهیون

لعنت به تو ای قاتل حجاج برائت
لعنت به تحجر ، خفقان ، ظلم و شقاوت

ای خصم علی سایه ی شرت بشود کم
هیهات اگر شیعه سرش را بکند خم

انصار خدا فاتح میدان جهادند
دل را به دل گل پسر فاطمه دادند

این طایفه از تیزی خنجر نهراسد
جز سرخی خون رنگ مطهر نشناسد

امروز اگر شیعه کمی تحت فشار است
فردا سر عدوان علی بر سر دار است

بمبی زدی و بر تن طفلی شرر افتاد
" با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد "

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۳
فاطمه لطفی آذر

 

امام سجاد علیه‏ السلام

حَقُّ رَعیَّتِکَ بِمِلْکِ النِّـکاحِ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّ اللّه‏َ جَعَلَها سَکَنا وَ مُسْتَراحا وَ اُ نْسا وَ واقیَةً وَ کَذلِکَ کُلُّ واحِدٍ مِنْکُما یَجِبُ اَنْ یَحْمَدَ اللّه‏َ عَلى صاحِبِهِ وَ یَعْلَمَ اَنَّ ذلِکَنِعْمَةٌ مِنْهُ عَلَیْهِ وَ وَجَبَ اَنْ یُحْسِنَ صُحْبَةَ نِعْمَةِ اللّه‏ِ وَ یُکْرِمَها وَ یَرْفَقَ بِها وَ اِنْ کانَ حَقُّکَعَلَیْها اَغْلَظَ وَ طاعَتُکَ بِها اَ لْزَمَ فیما اَحْبَبْتَ وَ کَرِهْتَ ما لَمْ تَـکُنْ مَعْصیَةً فَاِنَّ لَها حَقَّالرَّحْمَةِ وَ الْمُؤانَسَةِ وَ مَوْضِعَ السُّکونِ اِلَیْها قَضاءَ اللَّذَّةِ الَّتى لابُدَّ مِنْ قَضائِها وَ ذلِکَعَظیمٌ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ؛

حق زن آن است که بدانى خداوند او را مایه آرامش و آسایش و همدم و پرستار توقرار داده است، هم چنین بر هر یک از شما واجب است که خداوند را بخاطر وجوددیگرى ستایش کند و بداند که او نعمتى است که خداوند ارزانى داشته و واجب است کهبا نعمتِ خداوندى رفتار نیک داشته باشد و او را گرامى بدارد و با او سازگارى کند و هرچند حق تو بر زنت بیشتر است و فرمان‏پذیرى از تو، در هر چه دوست مى‏دارى یانمى‏پسندى، تا آن‏جا که گناه نباشد، بر او لازم‏تر است، در هر حال او این حق را دارد که ازتو مهربانى ببیند و از همدمى تو برخوردار شود، و حق دارد که در برآوردن کامى که بهناچار باید برآورده شود، آرامش و آسایشش تأمین شود و این حقى بس بزرگ است وهیچ نیرو و توانى جز به خداوند نیست.

تحف العقول ، ص ۲۶۱

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۵
فاطمه لطفی آذر

 سوم تیر در همایش تجلیل از احمدی‌نژاد شرکت کرده بودم. کلی کار مهم برای انجام دادن داشتم ولی هرچی فکر میکردم می‌دیدم باید برم. زیبایی هایی که قرار هست اونجا ببینم معلوم نیست دیگه تو تاریخ تکرار بشه یا نه. دوست داشتم ببینم چجوری با مردم ارتباط برقرار می‌کنه و مسئولی که عملکردش با درصد بالایی طبق فرمایشات حضرت علی (ع) در نامه به مالک اشتر هست رو از نزدیک ببینم.

برای اولین بار بود که رئیس جمهور رو از نزدیک ملاقات میکردم. برای من که از اول ایمان و اعتماد قلبی به این مرد داشتم و جفاکاری های رسانه‌های چپ و راست تصویر زیبایی که از یک مرد عدالت طلب در ذهنم ساخته بودم را خراب میکردن، شرکت در این جلسه خیلی مهم بود.

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۱۷:۵۵
فاطمه لطفی آذر

کارگاه مهارت‌های زندگی...

 حدود 10 الی 12 نفر دورتادور کلاس نشسته بودیم...

استاد شروع کرد به آموزش اولین مهارت زندگی...

استاد گفت: «در این جمعی که نشستید خوب به هم نگاه کنید و در ذهن خود یک نفر را به عنوان فرد "الف" و یک نفر را به عنوان فرد "ب" در نظر بگیرید». همه این کار رو کردیم...

استاد گفت: «حالا بایستید و شروع به حرکت کنید طوری که نزدیک ترین فاصله رو به فرد "الف" داشته باشید».

همه شروع کردیم به حرکت ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۲۸
فاطمه لطفی آذر